8 صبح در کافه

ساخت وبلاگ
سلام 

من معمولا صبح ها که بیدار میشم؛ یه چیزی خورده نخورده میرم آفیس.. یعنی توو راه دیگه اینور و اونور هم نگاه نمیکنم که زودتر برسم. 

امروز قرار بود برم پاریس (سفارت کانادا) تا اونجا کارهای ویزای کانادام رو پیگیری کنم. قطار TGV (قطار معروف سریع السیر فرانسه) هر دوساعت از لوگزامبورگ میره پاریس. منم با خودم گفتم اگه قطار ۸ رو سوار شم؛ ۱۰ میرسم پاریس که زمان خوبی برای کارهای اداریه. اما از شانس ما اونروز کارگرهای فرانسوی اعتصاب کرده بودن و قطاری هنوز از فرانسه به لوکس نیومده بود. خلاصه به ما گفتن که اولین قطار به پاریس ساعت ۱۰ میره. من هم چاره ای نداشتم تا اون ۲ ساعت رو یه جا بشینم و منتظر بمونم. 

رفتم توی اولین کافه ایی که پیدا کردم تا چک کنم ببینم اون ساعت باز هست یا نه. رفتم تو دیدم ای داد بیداد هیچ جایی برای نشستن نیست. کافه ی دو طبقه کامل پر بود همه ی میز و صندلی ها. منتظر شدم تا یه میز خالی بشه و برم بشینم. یه نفر بلند شد ولی کسی که بلند شد فقط یک جا خالی شد؛ یعنی ۳ نفر دیگه که دور میز بودن با این آدم نبودن. کم کم که دقت کردم دیدم این ساعت انگار میز مطرح نیست فقط یک صندلی و یک قهوه و یه بخشی از میز که بتونی روش کافه و روزنامه ات رو بذاری مهمه. 

هرکی وارد کافه میشد یه روزنامه دستش بود بعد یه قهوه میگرفت و با روزنامه اش روی یه صندلی خالی می نشست. آدم های دیگه ایی هم که دور میز بودن فقط سرشون رو میاوردن بالا و یه سلام (هرکی به زبان خودش: موین؛ بونژوق؛ مورنینگ و ..) و یه لبخند به آدم جدید میدادن و سرشون برمیگشت توی روزنامه...  

 

خاطرات و یادداشتهای دور از خانه...
ما را در سایت خاطرات و یادداشتهای دور از خانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : etpazouki3 بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 11:29